گروه دیوانه

Michel · 13:18 1400/05/21

سلام

رمان جدید اوردم

 

پارت اول 

:پامو با اخرين توان رو پدال فشار دادم که فک کنم قطعه نخاع شد تو همون حالتم غر ميزدم
اي مرده شور جفتتونو بشوره...عينه بز ميلنبونين..هر چي ميگم دير شد انگار دارم با ديوار -
ميحرفم ...دير برسيم جفتتونو از سقف اويزون ميکنم
ديدم هر چي ميگم کسي هيچي نميگه...برگشتم که ديدم کاگامی سرشو تکيه داده به پشتيه صندلي 
چشاشم بسته هندزفريم تو گوشش ..هر از گاهيم يه تکوني به نشيمن گاهه مبارک ميده ..اين که اصن 
تو اين دنيا نيس...از آينه به عقب نگاه کردم اون يکيم تو همون حالت البته يکم موقر تر مثال يهو تو 
جاش قر نمياومد..با حرص دوباره بهشون نگاه کردم ...تا االن من داشتم واسه عمم جزوه 
.!!ميدادم؟؟
يهو يه فکره شيطاني اومد تو ذهنم ..دستمو کردم تو جيبمو مثه هميشه يه سيخ کبريت توش پيدا 
...ميشد
تو يک حرکته ناگهاني سيخو تا دسته کردم تو سوراخه دماغش که يه جيغفرا بنفش زد..مرینت 
بدبختم ک تو حالو هوايه خودش بود با جيغه اين ميمون دو متر پريد سرش خورد ب سقف... ريلکس 
چوب کبريت و ماليدم ب مانتوعه زرد رنگه کاگامی و دقيق نگاش کردم ک يه موقع چيز ميزي روش 
:نمونده باشع...بعدم گذاشتمش تو جيبم..با صدايه خروسيش شروع کرد قد قد کردن
کثافت..زهرم ترکيد نميگي سکته کنم بميرم..بعد پوله ديه منو ميخواي از کدوم قبرستوني جور -
کني
:ريلکس با يه لبخنده مکُشمرگما گفتم
تو فقط شرتو از سره من کم کن پوله ديت و جور ميکنم-
..با اون دستايه گرز مانندش چنان کوبوند تو کلم که با دماغه مبارک رفتم تو فرمون
:در حالي که بينيمو با يه دست ميمالوندم و با دسته ديگم فرمونو گرفته بودم گفتم
عي الهي ايشاهلل بميري راحت شم..بترشي کسي نياد بگيرتد..عي ايشاهلل کهير بزني قده اون -
قابلمه مسيه کوکب خانوم خدابيامورز..ايشاهلل جلو ملت ب.گو.زي آبروت بره.نفسم گرف ديگه ادامه 
...ندادم..ديدم صدا از کسي در نمياد با احتياط رومو برگردوندم

 

 

 

تموم برای بعدی ۵ نظر و ۳ لایک